دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 238
نمايش فراداده

غزليات

  • يار ما دلدار ما عالم اسرار ما بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما كاهلانيم و تويى حج ما پيكار ما خستگانيم و تويى مرهم بيمار ما دوش گفتم عشق را اى شه عيار ما پس جوابم داد او كز توست اين كار ما گفتمش خود ما كهيم اين صدا گفتار ما گفت بشنو اولا شمه اى ز اسرار ما گفتمش از ما ببر زحمت اخبار ما هستى تو فخر ما هستى ما عار ما مى ننوشد هر ميى مست دردى خوار ما چون بخسپد در لحد قالب مردار ما خود شناسد جاى خود مرغ زيركسار ما گر به بستان بي توايم خار شد گلزار ما گر در آتش با توايم نور گردد نار ما از تو شد باز سپيد زاغ ما و سار ما از تو شد باز سپيد زاغ ما و سار ما
  • يوسف ديدار ما رونق بازار ما مفلسانيم و تويى گنج ما دينار ما خفتگانيم و تويى دولت بيدار ما ما خرابيم و تويى از كرم معمار ما سر مكش منكر مشو برده اى دستار ما هر چه گويى وادهد چون صدا كهسار ما زانك كه را اختيار نبود اى مختار ما هر ستورى لاغرى كى كشاند بار ما بلبلى مستى بكن هم ز بوتيمار ما احمد و صديق بين در دل چون غار ما خور ز دست شه خورد مرغ خوش منقار ما رسته گردد زين قفص طوطى طيار ما بعد ما پيدا كنى در زمين آار ما ور به زندان با توايم گل برويد خار ما ور به جنت بي توايم نار شد انوار ما بس كن و ديگر مگو كاين بود گفتار ما بس كن و ديگر مگو كاين بود گفتار ما