دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3399
نمايش فراداده

ترجيعات

سوم

  • حد و اندازه ندارد نالها و آه را راه هستى كس نبردى گرنه نور روى او چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مل عشق او جاهم بس است در هر دو عالم پس دلم ماه اگر سجده نيارد پيش روى آن مهم هيچ كس با صد بصيرت ذره ى نشناسدش مر شقاوتهاى دايم را درونم عاشقست بندگان بسيار آيند و روند بر درگهش آستانش چشم من شد جان من چون كاه گشت اى خداوند شمس دين ناگاه بخرام از سوى گشته من زير و زبر از صرصر هجران تو درنگر اندر رخ من تا ببينى خويش را عشق من خالى و باقى را به زير خاك كرد تا ز موى او در آويزان شدست اين جان من ريش دلهاى همه صحت پذيرد در نشان صدقه كن وصل دلارام جهان امروز خود گر نبيند روش ترسا بر درد زنار را وهم كى دارد ازان سوى جهان زو آگهى گر گذر دارد ز لطفش سوى قهرستانها گر تو اين معشوقه را با پيرهن گيرى كنار گر تو اين معشوقه را با پيرهن گيرى كنار
  • چون نمايد يوسف من از زنخ آن چاه را روشن و پيدا نكردى همچو روز آن راه را خاك بر فرق مشبه باد مر اشباه را مي بروبد از سراى وهم خود هم جاه را رو سياه هر دو عالم دان تو روى ماه را گرچه پيش شه نشيند چون نيابد شاه را چون بدان ميلست آن جان پرورد اخ واه را ليك آستان درش لازم بود درگاه را كهرباى عشقش ربايد هر زمان آن كاه را كين دلم در خواب مي بيند چنان ناگاه را تا ببينم روى تو بدتر شوم پيچان شوم درنگر رخسار اين ديوانه ى بي خويش را آن گذشته ياد نارد ننگرد مر پيش را فرق نكند اين دل من نوش را و نيش را گر ببيند ريش ايشان دولت اين ريش را آنچنان صدقات اوليتر چنين درويش را ور مسلمان بيندش آتش زند مر كيش را كز تفكر جان بسوزد عقل دورانديش را پرشكر گردد دهان مر تركش و تركيش را بي كنايت گو لقب تو آن رئيسى پيش را بي كنايت گو لقب تو آن رئيسى پيش را