دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 416
نمايش فراداده
غزليات
-
تشنه بر لب جو بين كه چه در خواب شدست
اى بسا خشك لبا كز گره سحر كسى
چشم بند ار نبدى كه گرو شمع شدى
ترسد ار شمع نباشد بنبيند مه را
چون سليمان نهان است كه ديوانش دل است
اى بسا سنگ دلا كه حجرش لعل شدست
اين چه مشاطه و گلگونه غيب است كز او
چند عمان پر از شرم كه از مستى او طرفه قفال كز انفاس كند قفل و كليد
طرفه قفال كز انفاس كند قفل و كليد
-
بر سر گنج گدا بين كه چه پرتاب شدست
در ارس بي خبر از آب چو دولاب شدست
كفتاب سحرى ناسخ مهتاب شدست
دل آن گول از اين ترس چو سيماب شدست
جان محجوب از او مفخر حجاب شدست
اى بسا غوره در اين معصره دوشاب شدست
زعفرانى رخ عشاق چو عناب شدست
چون عمر شرم شكن گشته و خطاب شدست من دكان بستم كو فاتح ابواب شدست
من دكان بستم كو فاتح ابواب شدست