دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 417
نمايش فراداده

غزليات

  • مطرب و نوحه گر عاشق و شوريده خوش است تف و بوى جگر سوخته و جوشش خون ز ابر پرآب دو چشمش ز تصاريف فراق بنگر جان و جهان ور نتوانى ديدن پيش دلبر بنهادن سر سرمست سزا است ديدن روى دلارام عيان سلطانى است اين سعادت ندهد دست هميشه اما عشق اگر رخت تو را برد به غارت خوش باش بس كن ار چه كه اراجيف بشير وصل است بس كن ار چه كه اراجيف بشير وصل است
  • نبود بسته بود رسته و روييده خوش است گرد زير و بم مطرب به چه پيچيده خوش است بر شكوفه رخ پژمرده بباريده خوش است اين جهان در هوسش درهم و شوريده خوش است سر او را كف معشوق بماليده خوش است هم خيال صنم نادره در ديده خوش است ديدن آن مه جان ناگه و دزديده خوش است پيش آن يوسف زيبا كف ببريده خوش است وصل همچون شكر ناگه بشنيده خوش است وصل همچون شكر ناگه بشنيده خوش است