دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 445
نمايش فراداده
غزليات
-
ساقى بيار باده كه ايام بس خوشست
ساقى ظريف و باده لطيف و زمان شريف
بشنو نواى ناى كز آن نفخه بانواست
امروز غير توبه نبينى شكسته اى
هفتاد بار توبه كند شب رسول حق
آن صورت نهان كه جهان در هواى او است
امروز جان بيابد هر جا كه مرده اى است
شاخى كه خشك نيست ز آتش مسلم است
در عاشقى نگر كه رخش بوسه گاه او است
بس تن اسير خاك و دلش بر فلك امير
در خاك كى بود كه دلش گنج گوهر است
اى مرده شوى من زنخم را ببند سخت خامش زنخ مزن كه تو را مرده شوى نيست
خامش زنخ مزن كه تو را مرده شوى نيست
-
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
مجلس چو چرخ روشن و دلدار مه وشست
دركش شراب لعل كه غم در كشاكش است
امروز زلف دوست بود كان مشوش است
توبه شكن حق است كه توبه مخمش است
بر آب و گل به قدرت يزدان منقش است
چشمى دگر گشايد چشمى كه اعمش است
از تير غم ندارد سغرى كه تركش است
منگر بدانك زرد و ضعيف و مكرمش است
بس دانه زير خاك درختش منعش است
دلتنگ كى بود كه دلارام در كش است
زيرا كه بي دهان دل و جانم شكرچش است ذات تو را مقام نه پنج است و نى شش است
ذات تو را مقام نه پنج است و نى شش است