دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 455
نمايش فراداده

غزليات

  • جان سوى جسم آمد و تن سوى جان نرفت جان چست شد كه تا بپرد وين تن گران جان ميزبان تن شد در خانه گلين در وحشتى بماند كه تن را گمان نبود پايان فراق بين كه جهان آمد اين جهان مرگت گلو بگيرد تو خيره سر شوى در هر دهان كه آب از آزاديم گشاد در هر دهان كه آب از آزاديم گشاد
  • وان سو كه تير رفت حقيقت كمان نرفت هم در زمين فروشد و بر آسمان نرفت تن خانه دوست بود كه با ميزبان نرفت جان رفت جانبى كه بدان جا گمان نرفت اندر جهان كى ديد كسى كز جهان نرفت گويى رسول نامد وين را بيان نرفت در گور هيچ مور ورا در دهان نرفت در گور هيچ مور ورا در دهان نرفت