دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 603
نمايش فراداده

غزليات

  • آن كس كه تو را دارد از عيش چه كم دارد از رنگ بلور تو شيرين شده جور تو اى نازش حور از تو وى تابش نور از تو ور خود حشمش نبود خورشيد بود تنها بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته گفتم به نگار من كز جور مرا مشكن تا نشكنى اى شيدا آن در نشود پيدا شمس الحق تبريزى بر لوح چو پيدا شد شمس الحق تبريزى بر لوح چو پيدا شد
  • وان كس كه تو را بيند اى ماه چه غم دارد هر چند كه جور تو بس تند قدم دارد اى آنك دو صد چون مه شاگرد و حشم دارد آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد در سايه آن زلفى كو حلقه و خم دارد گفتا به صدف مانى كو در به شكم دارد آن در بت من باشد يا شكل بتم دارد والله كه بسى منت بر لوح و قلم دارد والله كه بسى منت بر لوح و قلم دارد