دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 608
نمايش فراداده

غزليات

  • اى دل به غمش ده جان يعنى بنمى ارزد چون لعل لبش ديدى يك بوسه بدزديدى در عشق چنان چوگان مي باش به سر گردان بى پا شد و بي سر شد تا مرد قلندر شد چون آتش نو كردى عقلم به گرو كردى بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من چون مردم ديوانه ويران كنم اين خانه تا دل به قمر دادم از گردش او شادم تا دل به قمر دادم از گردش او شادم
  • بى سر شو و بي سامان يعنى بنمى ارزد برخيز ز لعل و كان يعنى بنمى ارزد چون گوى در اين ميدان يعنى بنمى ارزد شاباش زهى ارزان يعنى بنمى ارزد خاك توم اى سلطان يعنى بنمى ارزد آن عيد بدين قربان يعنى بنمى ارزد آن وصل بدين هجران يعنى بنمى ارزد چون چرخ شدم گردان يعنى بنمى ارزد چون چرخ شدم گردان يعنى بنمى ارزد