دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 632
نمايش فراداده
غزليات
-
نوميد مشو جانا كاوميد پديد آمد
نوميد مشو گر چه مريم بشد از دستت
نوميد مشو اى جان در ظلمت اين زندان
يعقوب برون آمد از پرده مستورى
اى شب به سحر برده در يارب و يارب تو
اى درد كهن گشته بخ بخ كه شفا آمد
اى روزه گرفته تو از مايده بالا خامش كن و خامش كن زيرا كه ز امر كن
خامش كن و خامش كن زيرا كه ز امر كن
-
اوميد همه جان ها از غيب رسيد آمد
كان نور كه عيسى را بر چرخ كشيد آمد
كان شاه كه يوسف را از حبس خريد آمد
يوسف كه زليخا را پرده بدريد آمد
آن يارب و يارب را رحمت بشنيد آمد
وى قفل فروبسته بگشا كه كليد آمد
روزه بگشا خوش خوش كان غره عيد آمد آن سكته حيرانى بر گفت مزيد آمد
آن سكته حيرانى بر گفت مزيد آمد