دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 636
نمايش فراداده

غزليات

  • مستان مى ما را هم ساقى ما بايد با آن همه حسن آن مه گر ناز كند گه گه پر ده قدحى ميرم آخر نه چو كمپيرم فرماى تو ساقى را آن شادى باقى را صد سر ببرد در دم از محرم و نامحرم چون شمع بسوزاند پروانه مسكين را پروانه چو بي جان شد جانيش دهد نسيه رطلى ز مى باقى كز غايت راواقى اى عشق خداوندى شمس الحق تبريزى اى عشق خداوندى شمس الحق تبريزى
  • با آن همه شيرينى گر ترش كند شايد والله كه كلاه از شه بستاند و بربايد تا شينم و مي ميرم كاين چرخ چه مي زايد تا باد نپيمايد تا باده بپيمايد نى غم خورد از ماتم نى دست بيالايد چون جعد براندازد چون چهره بيارايد وان جان چو آتش را زان رطل بفرمايد هر نقش كه انديشى در دل به تو بنمايد چندانك بيفزايى اين باده بيفزايد چندانك بيفزايى اين باده بيفزايد