دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 656
نمايش فراداده

غزليات

  • از بهر خدا عشق دگر يار مداريد يار دگر و كار دگر كفر و محالست در مجلس جان فكر چنانست كه گفتار گر بانگ نيايد ز فسا بوى بيايد آن حارس دل مشرف جان سخت غيورست هر وسوسه را بح و تفكر بمخوانيد ياقوت كرم قوت شما بازنگيرد العزه لله جميعا چو شنيديت چون اول خط نقطه بد و آخر نقطه در مشهد اعظم به تشهد بنشينيد انكار بسوزد چو شهادت بفروزد يك نيم جهان كركس و نيميش چو مردار آن نفس فريبنده كه غرست و غرورست گه زلف برافشاند و گه جيب گشايد او يار وفا نبود و از يار ببرد او باده بريزد عوضش سركه فروشد ما حلقه مستان خوش ساقى خويشيم گر ناف دهى پشك فروشد عوض مشك چون روح برآمد به سر منبر تذكير چون روح برآمد به سر منبر تذكير
  • در مجلس جان فكر دگر كار مداريد در مجلس دين مذهب كفار مداريد پنهان چو نمي ماند اضمار مداريد در دل نظر فاحشه آار مداريد با غيرت او رو سوى اغيار مداريد هر گمشده را سرور و سالار مداريد خود را گرو نفس علف خوار مداريد خاطر به سوى سبلت و دستار مداريد خود را تبع گردش پرگار مداريد هش را به سوى گنبد دوار مداريد با شاهد حق نكرت انكار مداريد هين چشم چو كركس سوى مردار مداريد هين عشق بر آن غره غرار مداريد گلگونه او را بجز از خار مداريد آن ده دله را محرم اسرار مداريد آن حامضه را ساقى و خمار مداريد ما را سقط و بارد و هشيار مداريد آن ناف ورا نافه تاتار مداريد خود را سپس پرده گفتار مداريد خود را سپس پرده گفتار مداريد