دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 675
نمايش فراداده

غزليات

  • چنان كز غم دل دانا گريزد مگر ما شحنه ايم و غم چو دزدست بغرد شير عشق و گله غم ز نابينا برهنه غم ندارد مرا سوداست تا غم را ببينم همه عالم به دست غم زبونند اگر بالا روم پستى گريزد خمش باشم بود كاين غم درافتد خمش باشم بود كاين غم درافتد
  • دو چندان غم ز پيش ما گريزد چو ما را ديد جا از جا گريزد چو صيد از شير در صحرا گريزد ز پيش ديده بينا گريزد وليكن غم از اين سودا گريزد چو او بيند مرا تنها گريزد وگر پستى روم بالا گريزد غلط خود غم ز ناگويا گريزد غلط خود غم ز ناگويا گريزد