دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 699
نمايش فراداده

غزليات

  • آن كس كه ز تو نشان ندارد ما بر در و بام عشق حيران دل چون چنگست و عشق زخمه امروز فغان عاشقان را هر ذره پر از فغان و ناله ست رقص است زبان ذره زيرا هر سو نگران تست دل ها اين عالم را كرانه اى هست مانند خيال تو نديدم ماننده غمزه ات نديدم دادى كمرى كه بر ميان بند گفتى كه به سوى ما روان شو گفتى كه به سوى ما روان شو
  • گر خورشيدست آن ندارد آن بام كه نردبان ندارد پس دل به چه دل فغان ندارد بشنو كه تو را زيان ندارد اما چه كند زيان ندارد جز رقص دگر بيان ندارد وان سو كه تويى گمان ندارد عشق من و تو كران ندارد بوسه دهد و دهان ندارد تير اندازد كمان ندارد طفل دل من ميان ندارد بى لطف تو جان روان ندارد بى لطف تو جان روان ندارد