دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 93
نمايش فراداده

غزليات

  • زهى باغ زهى باغ كه بشكفت ز بالا زهى فر زهى نور زهى شر زهى شور زهى ملك زهى مال زهى قال زهى حال چو جان سلسله ها را بدرد به حرونى علم هاى الهى ز پس كوه برآمد چه پيش آمد جان را كه پس انداخت جهان را چو بي واسطه جبار بپرورد جهان را گر اجزاى زمينى وگر روح امينى گر افلاك نباشد به خدا باك نباشد فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش تو كرباسى و قصار تو انگورى و عصار خمش باش خمش باش در اين مجمع اوباش خمش باش خمش باش در اين مجمع اوباش
  • زهى قدر و زهى بدر تبارك و تعالى زهى گوهر منور زهى پشت و تولا زهى پر و زهى بال بر افلاك تجلى چه ذاالنون چه مجنون چه ليلى و چه ليلا چه سلطان و چه خاقان چه والى و چه والا بزن گردن آن را كه بگويد كه تسلا چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا چو آن حال ببينى بگو جل جلالا دل غمناك نباشد مكن بانگ و علالا تويى باده مدهوش يكى لحظه بپالا بپالا و بيفشار ولى دست ميالا مگو فاش مگو فاش ز مولى و ز مولا مگو فاش مگو فاش ز مولى و ز مولا