غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 115
نمايش فراداده
-
درديست درد عشق كه هيچش طبيب نيست
دانند عاقلان كه مجانين عشق را
هر كو شراب عشق نخورديست و درد درد
در مشك و عود و عنبر و امال طيبات
صيد از كمند اگر بجهد بوالعجب بود
گر دوست واقفست كه بر من چه مي رود
بگريست چشم دشمن من بر حدي من
ز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز سعدى ز دست دوست شكايت كجا برى
سعدى ز دست دوست شكايت كجا برى
-
گر دردمند عشق بنالد غريب نيست
پرواى قول ناصح و پند اديب نيست
آنست كز حيات جهانش نصيب نيست
خوشتر ز بوى دوست دگر هيچ طيب نيست
ور نه چو در كمند بميرد عجيب نيست
باك از جفاى دشمن و جور رقيب نيست
فضل از غريب هست و وفا در قريب نيست
كو را خبر ز مشغله عندليب نيست هم صبر بر حبيب كه صبر از حبيب نيست
هم صبر بر حبيب كه صبر از حبيب نيست