غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 130
نمايش فراداده

  • خسرو آنست كه در صحبت او شيرينيست دولت آنست كه امكان فراغت باشد همه عالم صنم چين به حكايت گويند روى اگر باز كند حلقه سيمين در گوش گر منش دوست ندارم همه كس دارد دوست سر مويى نظر آخر به كرم با ما كن جز به ديدار توام ديده نمي باشد باز هر كه ماه ختن و سرو روانت گويد بنده خويشتنم خوان كه به شاهى برسم نام سعدى همه جا رفت به شاهدبازى كافر و كفر و مسلمان و نماز و من و عشق كافر و كفر و مسلمان و نماز و من و عشق
  • در بهشتست كه همخوابه حورالعينيست تكيه بر بالش بى دوست نه بس تمكينيست صنم ماست كه در هر خم زلفش چينيست همه گويند كه اين ماهى و آن پروينيست تا چه ويسيست كه در هر طرفش رامينيست اى كه در هر بن موييت دل مسكينيست گويى از مهر تو با هر كه جهانم كينيست او هنوز از قد و بالاى تو صورت بينيست مگسى را كه تو پرواز دهى شاهينيست وين نه عيبست كه در ملت ما تحسينيست هر كسى را كه تو بينى به سر خود دينيست هر كسى را كه تو بينى به سر خود دينيست