غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 244
نمايش فراداده

  • زلف او بر رخ چو جولان مي كند جوهرى عقل در بازار حسن آفتاب حسن او تا شعله زد من همه قصد وصالش مي كنم گر نمكدان پرشكر خواهى مترس تير مژگان و كمان ابروش از وفاها هر چه بتوان مي كنم از وفاها هر چه بتوان مي كنم
  • مشك را در شهر ارزان مي كند قيمت لعلش به صد جان مي كند ماه رخ در پرده پنهان مي كند وان ستمگر عزم هجران مي كند تلخيى كان شكرستان مي كند عاشقان را عيد قربان مي كند وز جفاها هر چه نتوان مي كند وز جفاها هر چه نتوان مي كند