غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 275
نمايش فراداده
-
چه سروست آن كه بالا مي نمايد
كه زاد اين صورت منظور محبوب
اگر صد نوبتش چون قرص خورشيد
كس اندر عهد ما مانند وى نيست
فراغت زان طرف چندان كه خواهى
حدي عشق جانان گفتنى نيست
درازاى شب از ناخفتگان پرس
مرا پاى گريز از دست او نيست
رها كن تا بيفتد ناتوانى نشايد خون سعدى بى سبب ريخت
نشايد خون سعدى بى سبب ريخت
-
عنان از دست دل ها مي ربايد
از اين صورت ندانم تا چه زايد
ببينم آب در چشم من آيد
ولى ترسم به عهد ما نپايد
وزين جانب محبت مي فزايد
و گر گويى كسى همدرد بايد
كه خواب آلوده را كوته نمايد
اگر مي بنددم ور مي گشايد
كه با سرپنجگان زور آزمايد وليكن چون مراد اوست شايد
وليكن چون مراد اوست شايد