غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 288
نمايش فراداده

  • نه چندان آرزومندم كه وصفش در بيان آيد مرا تو جان شيرينى به تلخى رفته از اعضا ملامت ها كه بر من رفت و سختي ها كه پيش آمد چه پرواى سخن گفتن بود مشتاق خدمت را چه سود آب فرات آن گه كه جان تشنه بيرون شد من اى گل دوست مي دارم تو را كز بوى مشكينت نسيم صبح را گفتم تو با او جانبى دارى گناه توست اگر وقتى بنالد ناشكيبايى خطا گفتم به نادانى كه جورى مي كند عذرا قلم خاصيتى دارد كه سر تا سينه بشكافى زمين باغ و بستان را به عشق باد نوروزى گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدى گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدى
  • و گر صد نامه بنويسم حكايت بيش از آن آيد الا اى جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آيد گر از هر نوبتى فصلى بگويم داستان آيد حدي آن گه كند بلبل كه گل با بوستان آيد چو مجنون بر كنار افتاد ليلى با ميان آيد چنان مستم كه گويى بوى يار مهربان آيد كز آن جانب كه او باشد صبا عنبرفشان آيد ندانستى كه چون آتش دراندازى دخان آيد نمي بايد كه وامق را شكايت بر زبان آيد دگربارش بفرمايى به فرق سر دوان آيد ببايد ساخت با جورى كه از باد خزان آيد نه شرط دوستى باشد كه از دل بر دهان آيد نه شرط دوستى باشد كه از دل بر دهان آيد