غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 301
نمايش فراداده
-
يار آن بود كه صبر كند بر جفاى يار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تيغ
يار از براى نفس گرفتن طريق نيست
ياران شنيده ام كه بيابان گرفته اند
من ره نمي برم مگر آن جا كه كوى دوست
گفتى هواى باغ در ايام گل خوشست
بستان بى مشاهده ديدن مجاهدست
اى باد اگر به گلشن روحانيان روى
ما را از درد عشق تو با كس حدي نيست هر كس ميان جمعى و سعدى و گوشه اى
هر كس ميان جمعى و سعدى و گوشه اى
-
ترك رضاى خويش كند در رضاى يار
بيند خطاى خويش و نبيند خطاى يار
ما نفس خويشتن بكشيم از براى يار
بي طاقت از ملامت خلق و جفاى يار
من سر نمي نهم مگر آن جا كه پاى يار
ما را به در نمي رود از سر هواى يار
ور صد درخت گل بنشانى به جاى يار
يار قديم را برسانى دعاى يار
هم پيش يار گفته شود ماجراى يار بيگانه باشد از همه خلق آشناى يار
بيگانه باشد از همه خلق آشناى يار