غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 320
نمايش فراداده

  • هر كه بى دوست مي برد خوابش خواب از آن چشم چشم نتوان داشت نه به خود مي رود گرفته عشق چه كند پاى بند مهر كسى هر كه حاجت به درگهى دارد ناگزيرست تلخ و شيرينش سايرست اين مل كه مستسقى شب هجران دوست ظلمانيست برود جان مستمند از تن سعديا گوسفند قربانى سعديا گوسفند قربانى
  • همچنان صبر هست و پايابش كه ز سر برگذشت سيلابش ديگرى مي برد به قلابش كه نبيند جفاى اصحابش لازمست احتمال بوابش خار و خرما و زهر و جلابش نكند رود دجله سيرابش ور برآيد هزار مهتابش نرود مهر مهر احبابش به كه نالد ز دست قصابش به كه نالد ز دست قصابش