غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 339
نمايش فراداده
-
دلى كه ديد كه غايب شدست از اين درويش
به دست آن كه فتادست اگر مسلمانست
دل شكسته مروت بود كه بازدهند
مه دوهفته اسيرش گرفت و بند نهاد
رميده اى كه نه از خويشتن خبر دارد
به شادكامى دشمن كسى سزاوارست
كنون به سختى و آسانيش ببايد ساخت دگر به يار جفاكار دل منه سعدى
دگر به يار جفاكار دل منه سعدى
-
گرفته از سر مستى و عاشقى سر خويش
مگر حلال ندارد مظالم درويش
كه باز مي دهد اين دردمند را دل ريش
دو هفته رفت كه از وى خبر نيامد بيش
نه از ملامت بيگانه و نصيحت خويش
كه نشنود سخن دوستان نيك انديش
كه در طبيعت زنبور نوش باشد و نيش نمي دهيم و به شوخى همي برند از پيش
نمي دهيم و به شوخى همي برند از پيش