غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 37
نمايش فراداده

  • بنده وار آمدم به زنهارت متفق مي شوم كه دل ندهم مشترى را بهاى روى تو نيست غيرتم هست و اقتدارم نيست گر چه بى طاقتم چو مور ضعيف نه چنان در كمند پيچيدى من هم اول كه ديدمت گفتم ديده شايد كه بى تو برنكند تو ملولى و دوستان مشتاق چشم سعدى به خواب بيند خواب تو بدين هر دو چشم خواب آلود تو بدين هر دو چشم خواب آلود
  • كه ندارم سلاح پيكارت معتقد مي شوم دگربارت من بدين مفلسى خريدارت كه بپوشم ز چشم اغيارت مي كشم نفس و مي كشم بارت كه مخلص شود گرفتارت حذر از چشم مست خون خوارت تا نبيند فراق ديدارت تو گريزان و ما طلبكارت كه ببستى به چشم سحارت چه غم از چشم هاى بيدارت چه غم از چشم هاى بيدارت