غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 459
نمايش فراداده

  • گر متصور شدى با تو درآميختن فكرت من در تو نيست در قلم قدرتيست كيست كه مرهم نهد بر دل مجروح عشق داعيه شوق نيست رفتن و بازآمدن آب روان سرشك و آتش سوزان آه هر كه به شب شمع وار در نظر شاهديست خوى تو با دوستان تلخ سخن گفتنست خوى تو با دوستان تلخ سخن گفتنست
  • حيف نبودى وجود در قدمت ريختن كو بتواند چنين صورتى انگيختن كش نه مجال وقوف نه ره بگسيختن قاعده مهر نيست بستن و بگسيختن پيش تو بادست و خاك بر سر خود بيختن باك ندارد به روز كشتن و آويختن چاره سعدى حدي با شكر آميختن چاره سعدى حدي با شكر آميختن