غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 476
نمايش فراداده
-
بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين
بتى دارم كه چين ابروانش
از آن ساعت كه ديدم گوشوارش
هر آن وقتى كه ديدارش نبينم
به خوابى آرزومندم وليكن
از آب و گل چنين صورت كه ديدست
غرور نيكوان باشد نه چندان
من از مهرى كه دارم برنگردم
نگارينا به شمشيرت چه حاجت
به دست دوستان بركشته بودن
بكش تا عيب گيرانم نگويند نظر كردن به خوبان دين سعديست
نظر كردن به خوبان دين سعديست
-
لبست آن يا شكر يا جان شيرين
حكايت مي كند بتخانه چين
ز چشمانم بيفتادست پروين
جهانم تيره باشد بر جهان بين
سر بى دوست چون باشد به بالين
تعالى خالق الانسان من طين
جفا بر عاشقان باشد نه چندين
تو را گر خاطر مهرست و گر كين
مرا خود مي كشد دست نگارين
ز دنيا رفتنى باشد به تمكين
نمي آيد ملخ در چشم شاهين مباد آن روز كو برگردد از دين
مباد آن روز كو برگردد از دين