غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 498
نمايش فراداده
-
خلاف سرو را روزى خرامان سوى بستان آى
دمادم حوريان از خلد رضوان مي فرستند
گرت انديشه مي باشد ز بدگويان بى معنى
دلم گرد لب لعلت سكندروار مي گردد
چو عقرب دشمنان دارى و من با تو چو ميزانم
جهانى عشقبازانند در عهد سر زلفت خوش آمد نيست سعدى را در اين زندان جسمانى
خوش آمد نيست سعدى را در اين زندان جسمانى
-
دهان چون غنچه بگشاى و چو گلبن در گلستان آى
كه اى حورى انسانى دمى در باغ رضوان آى
چو معنى معجرى بربند و چون انديشه پنهان آى
نگويى كخر اى مسكين فراز آب حيوان آى
براى مصلحت ماها ز عقرب سوى ميزان آى
رها كن راه بدعهدى و اندر عهد ايشان آى اگر تو يك دلى با او چو او در عالم جان آى
اگر تو يك دلى با او چو او در عالم جان آى