غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 547
نمايش فراداده
-
جور بر من مي پسندد دلبرى
بار خصمى مي كشم كز جور او
عقل بيچارست در زندان عشق
بارها گفتم بگريم پيش خلق
بازگويم پادشاهى را چه غم
اى كه صبر از من طمع دارى و هوش
زان چه در پاى عزيزان افكنند
چشم عادت كرده با ديدار دوست
در سراپاى تو حيران مانده ام اين سخن سعدى تواند گفت و بس
اين سخن سعدى تواند گفت و بس
-
زور با من مي كند زورآورى
مي نشايد رفت پيش داورى
چون مسلمانى به دست كافرى
تا مگر بر من ببخشد خاطرى
گر به خيلش دربميرد چاكرى
بار سنگين مي نهى بر لاغرى
ما سرى داريم اگر دارى سرى
حيف باشد بعد از او بر ديگرى
در نمي بايد به حسنت زيورى هر گدايى را نباشد جوهرى
هر گدايى را نباشد جوهرى