غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 564
نمايش فراداده
-
عمرى به بوى يارى كرديم انتظارى
از دولت وصالش حاصل نشد مرادى
هر دم غم فراقش بر دل نهاد بارى
اى زلف تو كمندى ابروى تو كمانى
دانم كه فارغى تو از حال و درد سعدى درياب عاشقان را كافزون كند صفا را
درياب عاشقان را كافزون كند صفا را
-
زان انتظار ما را نگشود هيچ كارى
وز محنت فراقش بر دل بماند بارى
هر لحظه دست هجرش در دل شكست خارى
وى قامت تو سروى وى روى تو بهارى
كو را در انتظارت خون شد دو ديده بارى بشنو تو اين سخن را كاين يادگار دارى
بشنو تو اين سخن را كاين يادگار دارى