غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 60
نمايش فراداده

  • اين تويى يا سرو بستانى به رفتار آمدست آن پرى كز خلق پنهان بود چندين روزگار عود مي سوزند يا گل مي دمد در بوستان تا مرا با نقش رويش آشنايى اوفتاد ساربانا يك نظر در روى آن زيبا نگار من دگر در خانه ننشينم اسير و دردمند گر تو انكار نظر در آفرينش مي كنى وه كه گر من بازبينم روى يار خويش را آن چه بر من مي رود دربندت اى آرام جان نى كه مي نالد همى در مجلس آزادگان تا نپندارى كه بعد از چشم خواب آلود تو سعديا گر همتى دارى منال از جور يار سعديا گر همتى دارى منال از جور يار
  • يا ملك در صورت مردم به گفتار آمدست باز مي بينم كه در عالم پديدار آمدست دوستان يا كاروان مشك تاتار آمدست هر چه مي بينم به چشمم نقش ديوار آمدست گر به جانى مي دهد اينك خريدار آمدست خاصه اين ساعت كه گفتى گل به بازار آمدست من همي گويم كه چشم از بهر اين كار آمدست مرده اى بينى كه با دنيا دگربار آمدست با كسى گويم كه در بندى گرفتار آمدست زان همي نالد كه بر وى زخم بسيار آمدست تا برفتى خوابم اندر چشم بيدار آمدست تا جهان بودست جور يار بر يار آمدست تا جهان بودست جور يار بر يار آمدست