غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 625
نمايش فراداده
-
روزى به زنخدانت گفتم به سيمينى
خورشيد و گلت خوانم هم ترك ادب باشد
حاجت به نگاريدن نبود رخ زيبا را
بر بستر هجرانت شايد كه نپرسندم
بنشين كه فغان از ما برخاست در ايامت
گر بنده خود خوانى افتيم به سلطانى
كس عيب نيارد گفت آن را كه تو بپسندى عشق لب شيرينت روزى بكشد سعدى
عشق لب شيرينت روزى بكشد سعدى
-
گفت ار نظرى دارى ما را به از اين بينى
چرخ مه و خورشيدى باغ گل و نسرينى
تو ماه پرى پيكر زيبا و نگارينى
كس سوخته خرمن را گويد به چه غمگينى
بس فتنه كه برخيزد هر جا كه تو بنشينى
ور روى بگردانى رفتيم به مسكينى
كس رد نتواند كرد آن را كه تو بگزينى فرهاد چنين كشته ست آن شوخ به شيرينى
فرهاد چنين كشته ست آن شوخ به شيرينى