غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 68
نمايش فراداده

  • فرياد من از فراق يارست بى روى چو ماه آن نگارين خون جگرم ز فرقت تو درد دل من ز حد گذشتست كس را ز غم من آگهى نيست از دست زمانه در عذابم سعدى چه كنى شكايت از دوست سعدى چه كنى شكايت از دوست
  • و افغان من از غم نگارست رخساره من به خون نگارست از ديده روانه در كنارست جانم ز فراق بي قرارست آوخ كه جهان نه پايدارست زان جان و دلم همى فكارست چون شادى و غم نه برقرارست چون شادى و غم نه برقرارست