-
از روى نرم، سرزنش خار مي كشم
آزاده ام، مرا سر و برگ لباس نيست
هر چند شمع راهروانم چو آفتاب
آيينه پاك كرده ام از زنگ قيل و قال
نازى كه داشتم به پدر چون عزيز مصر
مژگان صفت به ديده ى خود جاى مي دهم
از بس به احتياط قدم مي نهم به خاك صائب به هيچ دل نبود ديدنم گران
صائب به هيچ دل نبود ديدنم گران
-
چون گل ز حسن خلق خود آزار مي كشم
از مغز خود گرانى دستار مي كشم
از احتياط دست به ديوار مي كشم
از طوطيان گرانى زنگار مي كشم
در غربت اين زمان ز خريدار مي كشم
از پاى هر كه در ره او خار مي كشم
دست نوازشى به سر خار مي كشم بار كسى نمي شوم و بار مي كشم
بار كسى نمي شوم و بار مي كشم