نيستم بلبل كه بر گلشن نظر باشد مراسرمه ى خاموشى من از سواد شهرهاستباده نتواند برون بردن مرا از فكر ياردر محيط رحمت حق، چون حباب شوخ چشممنزل آسايش من محو در خود گشتن استاز گرانسنگى نمي جنبم ز جاى خويشتنمي گذارم دست خود را چون صدف بر روى هممي گذارم دست خود را چون صدف بر روى هم
باغهاى دلگشا در زير پر باشد مراچون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرادست دايم چون سبو در زير سر باشد مرابادبان كشتى از دامان تر باشد مراگردبادى مي تواند راهبر باشد مراتيغ اگر چون كوه بر بالاى سر باشد مراقطره ى آبى اگر همچون گهر باشد مراقطره ى آبى اگر همچون گهر باشد مرا