غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 116
نمايش فراداده

  • چه رنگهاست كه آن شوخ ديده ناميزد گهى ز طيره گرى نكته اى دراندازد به هيچ وقت به بازى كرشمه اى نكند گهى كزو به نفورم بر من آيد زود ز بهر خصم همى سرمه سازد از ديده خبر ندارد از آن كز بلاش نگريزم هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم نه از غمست كه چشمم همى ز راه مژه به هر كه مردم چشمم نگه كند جز از او جواب آن غزل خواجه بو سعيد است اين جواب آن غزل خواجه بو سعيد است اين
  • كه تا مگر دلم از صحبتش بپرهيزد گهى به بلعجبى فتنه اى برانگيزد كه صد هزار دل از غمزه درنياويزد گهش چو خوانم با من به قصد بستيزد چو دود يافت ز بهر سنايى آميزد كه هيچ تشنه ز آب فرات نگريزد ز عشق نعره ى هل من مزيد برخيزد هزار دريا پالونه وار مي بيزد جنايتى شمرد آب ازان سبب ريزد مرا دليست كه با عافيت نياميزد مرا دليست كه با عافيت نياميزد