غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 138
نمايش فراداده

  • هر زمان از عشقت اى دلبر دل من خون شود گر ز بى صبرى بگويم راز دل با سنگ و روى ز آتش و درد فراقت اين نباشد بس عجب بار اندوهان من گردون كجا داند كشيد در غم هجران و تيمار جدايى جان من در دل از مهرت نهالى كشته ام كز آب چشم تا تو در حسن و ملاحت همچنان ليلى شدى خاك درگاه تو اى دلبر اگر گيرد هوا اى شده ماه تمام از غايت حسن و جمال آن دلى كز خلق عالم دارد اميدى به تو چون سنايى مدحتت گويد ز روى تهنيت چون سنايى مدحتت گويد ز روى تهنيت
  • قطره ها گردد ز راه ديدگان بيرون شود روى را تن آب گردد سنگ را دل خون شود گر دل من چون جحيم و ديده چون جيحون شود خاصه چون فريادم از بيداد بر گردون شود گاه چون ذوالكفل گردد گاه چون ذوالنون شود هر زمانى برگ و شاخ و بيخ او افزون شود عاشق مسكينت اى دلبر همى مجنون شود توتياى حور و چتر شاه سقلاطون شود چاكر از هجران رويت عادكالعرجون شود چون ز تو نوميد گردد ماهرويا چون شود لفظ اسرار الاهى در دلش معجون شود لفظ اسرار الاهى در دلش معجون شود