غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 143
نمايش فراداده

  • اقتدا بر عاشقان كن گر دليلت هست درد ناشده بى عقل و جان و دل درين ره كى شوى هر كه شد مشتاق او يكبارگى آواره شد مرد بايد پاكباز و درد بايد مرد سوز خاكپاى خادمان درگه معشوق شو هر كرا سوداى وصل آن صنم در سر فتاد اى سنايى رنگ و بويى اندرين ره بيش نيست اى سنايى رنگ و بويى اندرين ره بيش نيست
  • ور ندارى درد گرد مذهب رندان مگرد محرم درگاه عشقى با بت و زنار گرد هر كه شد جوياى او در جان و دل منزل نكرد كان نگارين روى عاشق مى نخواهد كرد مرد بوسه را بر خاك ده چون عاشقان از بهر درد اندرين ره سر هم آخر در سر اين كار كرد اندرين ره رو همى چون رنگ و بو خواهند كرد اندرين ره رو همى چون رنگ و بو خواهند كرد