-
اى دل اندر نيستى چون دم زنى خمار باش
دين و دنيا جمله اندر باز و خود مفلس نشين
تا كى از ناموس و رزق و زهد و تسبيح و نماز
مى پرستى پيشه گير اندر خرابات و قمار
چون دانى كه باشد شخص هستى خصم خويش
طالب عشق و مى و عيش و طرب باش و بجوى
با سرود و رود و جام باده و جانان بساز از سر كوى حقيقت بر مگرد و راه عشق
از سر كوى حقيقت بر مگرد و راه عشق
-
شو برى از نام و ننگ و از خودى بيزار باش
در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش
بنده ى جام شراب و خادم خمار باش
كمزن و قلاش و مست و رند و دردى خوار باش
پس به تيغ نيستى با خلق در پيكار باش
چون به كف آمد ترا اين روز و شب در كار باش
وز ميان جان غلام و چاكر هر چار باش با غرامت همنشين و با ملامت يار باش
با غرامت همنشين و با ملامت يار باش