غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 200
نمايش فراداده

  • چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش گه از بادام كردن جعبه ى نيش برآوردن براى فتنه ى خلق تو خورشيدى از آن پيش تو آرند پرى و سرو و خورشيدى وليكن گل و مه پيش تو بر منبر حسن سنايى را خريدستى دل و جان سنايى را خريدستى دل و جان
  • نمودن روز را در زير شب پوش گه از ياقوت كردن چشمه ى نوش هزاران صبحدم از يك بناگوش فلك را از مه نو حلقه در گوش قدح گير و كمربند و قباپوش همه آموخته كرده فراموش اگر صد جان دهندت باز مفروش اگر صد جان دهندت باز مفروش