غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 250
نمايش فراداده

  • چو دانستم كه گردنده ست عالم پس آن بهتر كه ما در وى مقيميم مرا زان چه كه چونان گفت ابليس تو گويى مى مخور من مى خورم مى فتادى تو به كعبه من به خاور من و خورشيد و معشوق و مى لعل ترا كردم مسلم كور و خلد به فردوس از چه طاعت شد سگ كهف تو گر هستى چو بلعم در عبادت سرانجام من و تو روز محشر سخن گويى تو همواره ز اسلام زدن در كوى معنى دم نيارى زدن در كوى معنى دم نيارى
  • نيايد مرد را بنياد محكم شبان و روز با هم مست و خرم مرا زان چه كه چونين كرد آدم تو گويى كم مزن من مي زنم كم الا تا چند ازين دورى و درهم تو و ركن و مقام و آب زمزم مسلم كن مرا بارى جهنم به دوزخ از چه عصيان رفت بلعم من آخر از سگى كمتر نيم هم ندانم چون بود والله اعلم همه اسلام تو صلوات و سلم همه پيراهن دعوى زنى دم همه پيراهن دعوى زنى دم