غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 262
نمايش فراداده

  • بى تو يك روز بود نتوانم يار جز تو گرفت نتوانم چون ترا در خور تو بستايم كشت ديگر بتان ندارد بر گر بتان زمانه جمع شوند جز به فر تو اى امير بتان همه شادى من ز ديدن تست به زبان حال دل همى گويم به زبان حال دل همى گويم
  • بى تو يك شب غنود نتوانم نام جز تو شنود نتوانم ديگران را ستود نتوانم كشت بي بر درود نتوانم بر تو كس را فزود نتوانم گوى دولت ربود نتوانم جز به تو شاد بود نتوانم گر همى دل ربود نتوانم گر همى دل ربود نتوانم