غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 29
نمايش فراداده

  • تا نقش خيال دوست با ماست آنجا كه جمال دلبر آمد وانجا كه مراد دل برآمد گر چه نفس هوا ز مشكست هر چند شكوفه بر درختان هر چند ميان كوه لاله چون دولت عاشقى در آمد هرگز نشود به وصل مغرور اكنون كه ز باغ زاغ كم شد بر هر سر شاخ عندليبي ست فرياد همى كند كه بارى فرياد همى كند كه بارى
  • ما را همه عمر خود تماشاست والله كه ميان خانه صحراست يك خار به از هزار خرماست ورچه سلب زمين ز ديباست چون دو لب دوست پر رياست چون ديده ميان روى حوراست اينها همه از ميانه برخاست هر ديده كه در فراق بيناست بلبل ز گل آشيانه آراست زين شكر كه زاغ كم شد و كاست امروز زمانه نوبت ماست امروز زمانه نوبت ماست