غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 287
نمايش فراداده

  • ما قد ترا بنده تر از سرو روانيم بى روى تو لب خشك تر از پيكر تيريم بيرون ز رخ و زلف تو ما قبله نداريم در ره روش عقل تو ما كهتر عقليم از تقويت جزع تو خرديم و بزرگيم در كوى اميد تو و اندر ره ايمان يك بار برانداز نقاب از رخ رنگين وز نيز درين پرده جمال تو ببينيم گر ز آتش عشق تو چو شمع از ره تحقيق تا از رخ چون روز تو بى واسطه ى كسب ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نيست شايد كه شب و روز همه مدح تو گوييم زان باده كه خواجه از كف اقبال تو خوردست فرخنده حكيمى كه در اقليم سنايى فرخنده حكيمى كه در اقليم سنايى
  • ما خد ترا سغبه تر از عقل و روانيم با موى تو دل تيره تر از نقش كمانيم بيش از لقب و نام تو توحيد نخوانيم وز پرورش لفظ تو ما مهتر جانيم وز تربيت عقل تو پيريم و جوانيم از نيستى و هستى بر بسته ميانيم تا دل به تو بخشيم و خرد بر تو فشانيم شايد كه بر اميد تو اين مايه توانيم سوزيم همى خوش خوش تا هيچ نمانيم چون ماه ز خورشيد فلك مايه ستانيم نه در پى جانيم نه در بند جهانيم در نامه ى اقبال همه نام تو خوانيم درده تو سنايى را چون كشته ى آنيم بگذشت ز اندازه ى خوبى و ندانيم بگذشت ز اندازه ى خوبى و ندانيم