غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 331
نمايش فراداده

  • مكن آن زلف را چو دال مكن پرده ى راز عاشقان بمدر خون حرامست خيره خيره مريز حال خود عالمى كند حالى اين چه چيزست و آن هميشه كه تو با سنايى همه عتاب ميار با سنايى همه عتاب ميار
  • با دل غمگنان جدال مكن كار بر كام بدسگال مكن مى نبيلست در سفال مكن فتنه ى نو ميار و حال مكن با خجسته هميشه فال مكن با خراباتيان نكال مكن با خراباتيان نكال مكن