غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 360
نمايش فراداده

  • تا بديدم زلف عنبرساى تو جان و دل نزدت فرستادم نخست بى دل و بي جان ندارد قيمتى آستين پر خون و ديده پر سرشگ مشك و عنبر بارد اندر كل كون من نيارم ديد در باغ طرب من نيارم ديدن اندر تيره شب چون برون آيم ز زندان فراق پس بجويم من ترا و عاقبت پس بجويم من ترا و عاقبت
  • وان خجسته طلعت زيباى تو آمدم بي جان و دل در واى تو بنگر اين بي قيمت اندر جاى تو چشم خيره در رخ زيباى تو چون فشانى زلفك رعناى تو سرو از رشك قد و بالاى تو مه ز رشك روى روح افزاى تو تا نيارندم خط و طغراى تو كشته گردم آخر اندر پاى تو كشته گردم آخر اندر پاى تو