-
اى نقاب از روى ماه آويخته
در خيال عاشقان از زلف و رخ
آسمان خاك بيز از كوى تو
عقل ترسا روح عيسى روى را
از لطافت باد آب و آب باد اى سنايى بهر خاك كوى تو
اى سنايى بهر خاك كوى تو
-
صبح را با ماهتاب آميخته
صورت حال و محال انگيخته
سالها غربال دولت بيخته
در چليپاهاى زلف آويخته
هم برون برده ز سر هم ريخته ز آبروى و دين و دل بگريخته
ز آبروى و دين و دل بگريخته