غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 370
نمايش فراداده

  • اى نقاب از روى ماه آويخته در خيال عاشقان از زلف و رخ آسمان خاك بيز از كوى تو عقل ترسا روح عيسى روى را از لطافت باد آب و آب باد اى سنايى بهر خاك كوى تو اى سنايى بهر خاك كوى تو
  • صبح را با ماهتاب آميخته صورت حال و محال انگيخته سالها غربال دولت بيخته در چليپاهاى زلف آويخته هم برون برده ز سر هم ريخته ز آبروى و دين و دل بگريخته ز آبروى و دين و دل بگريخته