غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 393
نمايش فراداده

  • آخر شرمى بدار چند ازين بدخويى گلشن گلخن شود چون به ستيزه كنند نايب عيسى شدى قبله يكى كن چنو صدر زمانه تويى پس چو زمانه چرا نازى در سر كه چه يعنى من نيكوم يك دم و يك رنگ باش چون گهر آفتاب روبه بازى مكن در صف عشاق از آنك با رخ تو بيهدست بلعجبى چشم تو همره درد تو باد دولت بي دولتى جز ز تويى تو بگو چيست كه ملك تو نيست لولو حسن ترا در ستد و داد عشق لولو حسن ترا در ستد و داد عشق
  • چون تو من و من توام چند منى و تويى در يك خانه دو تن دعوى كدبانويى بر دل ترسا نگار رقم دويى و تويى گه همه دردى كنى گاه همه دارويى تا تو بدين سيرتى نه تو و نه نيكويى چند چو چرخ كهن هر دم رسم دويى زشت بود پيش گرگ شير كند آهويى با كف موسى كرا دست دهد جادويى هم تك عشق تو باد نيروى بي نيرويى چشم بدت دور باد چشم بد بدبويى به ز سنايى مباد خود بر تو لولويى به ز سنايى مباد خود بر تو لولويى