غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 416
نمايش فراداده

  • چرا ز روى لطافت بدين غريب نسازى ز بهر يك سخن تو دو گوش ما سوى آن لب چه آفتى تو كه شبها ميان ديده چو خوابى چو من ز آتش غيرت نهاد كعبه بسوزم پس از فراز نباشد جز از نشيب وليكن گداخت مايه ى صبرم ز بانگ شكر لفظت نه آن عجب كه شنيدم كه صبر نوش گدازد ز بوسه ى تو نمايد زمانه نامه ى شاهى چو موى و روى تو بيند خرد چگويد گويد جمال و جاه سعادت چو يافتى ز زمانه بقا و مال و جمالت هميشه باد چو عشقت چو شد به نزد سنايى يكى جفا و وفايت چو شد به نزد سنايى يكى جفا و وفايت
  • كه بس غريب نباشد ز تو غريب نوازى ستيزه بر دل ما و دو چشم تو سوى بازى چه فتنه اى تو كه شبها ميان روح چو رازى تو از ميان دو ابرو هزار قبله بسازى جهان عشق تو دارد پس از فراز فرازى گه عتاب نمودن به پارسى و به تازى عجبتر آنكه بديدم ز نوش صبر گدازى ز غمزه ى تو فزايد جهان كتاب مغازى زهى دو مومن جادو زهى دو كافر غازى بناز بر همه خوبان كه زيبدت كه بنازى كه هيچ عمر ندارد چو عمر عشق درازى رسيد كار به جان و گذشت عمر به بازى رسيد كار به جان و گذشت عمر به بازى