غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 426
نمايش فراداده

  • تو آفت عقل و جان و دينى تا چشم تو روى تو نبيند اى در دل و جان من نشسته سروى و مهى عجايب تو بى روى تو عقل من نه خوبست بر مهر تو دل نهاد نتوان گه يار قديم را برانى اين جور و جفات نه كنونست اى بوقلمون كيش و دينم اى بوقلمون كيش و دينم
  • تو رشك پرى و حور عينى تو نيز چو خويشتن نبينى يك جال دو جاى چون نشينى نه بر فلك و نه بر زمينى در خاتم عقل من نگينى تو اسب فراق كرده زينى گه يار نوآمده گزينى ديريست بتا كه تو چنينى گه كفر منى و گاه دينى گه كفر منى و گاه دينى