-
تو آفت عقل و جان و دينى
تا چشم تو روى تو نبيند
اى در دل و جان من نشسته
سروى و مهى عجايب تو
بى روى تو عقل من نه خوبست
بر مهر تو دل نهاد نتوان
گه يار قديم را برانى
اين جور و جفات نه كنونست اى بوقلمون كيش و دينم
اى بوقلمون كيش و دينم
-
تو رشك پرى و حور عينى
تو نيز چو خويشتن نبينى
يك جال دو جاى چون نشينى
نه بر فلك و نه بر زمينى
در خاتم عقل من نگينى
تو اسب فراق كرده زينى
گه يار نوآمده گزينى
ديريست بتا كه تو چنينى گه كفر منى و گاه دينى
گه كفر منى و گاه دينى