-
گفتى كه نخواهيم ترا گر بت چينى
بر آتش تيزم بنشانى بنشينم
اى بس كه بجويى تو مرا باز نيابى
با من به زبانى و به دل باد گرانى
من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزينى گويى دگرى گير مها شرط نباشد
گويى دگرى گير مها شرط نباشد
-
ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنينى
بر ديده ى خويشت بنشانم ننشينى
اى بس كه بپويى و مرا باز نبينى
هم دوست تر از من نبود هر كه گزينى
من بر سر مهرم تو چرا بر سر كينى تو يار نخستين من و باز پسينى
تو يار نخستين من و باز پسينى