باز تابى در ده آن زلفين عالم سوز راباز بر عشاق صوفى طبع صافى جان گمارباز بيرون تاز در ميدان عقل و عافيتسر برآوردند مشتى گوشه گشته چون كمانروزها چون عمر بد خواه تو كوتاهى گرفتآينه بر گير و بنگر گر تماشا بايدتلب ز هم بردار يك دم تا هم اندر تير ماهنوگرفتان را ببوسى بسته گردان بهر آنكبر شكن دام سنايى ز آن دو تا بادام از آنكبر شكن دام سنايى ز آن دو تا بادام از آنك
باز آبى بر زن آن روى جهان افروز راآن دو صف جادوى شوخ دلبر جان دوز راآن سيه پوشان كفر انگيز ايمان سوز راباز در كار آر نوك ناوك كين توز راپاره اى از زلف كم كن مايه اى ده روز رادر ميان روى نرگس بوستان افروز راآسمان در پيشت اندر جل كشد نوروز رادانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز رادام را بادام تو چون سنگ باشد گوز رادام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را